گل انداما! بسویم دسته ی گل

فرستادی مرا پروانه کردی

مرا کاشانه چون غمخانه ای بود

تو این غمخانه  ، را گلخانه کردی

 

ز دست قاصدک گل را گرفتم

به هر گلبرگ آن صد بوسه دادم

پس از آن با دلی آکنده از شوق

به آرامی به گلدانی نهادم

 

شبانگه گرد گل پروانه گشتم

به یاد تو به گل بس راز گفتم

حکایت ها که با تو گفته بودم

به جای تو به گلها باز گفتم

 

میان دسته ی گل ، زنبقت را

ز اشک چشم گریان آب دادم

بنفشه را به یاد گیسوانت

به انگشتم گرفتم تاب دادم

 

گل ناز ترا بوسیدم از شوق

ولی آن گل کجا ناز ترا داشت

نشانی داشت از بوی تو ، اما

کجا چشم فسونساز ترا داشت ؟

 

به روی برگ زیبای گل سرخ

نهادم با دلی غمگین لبم را

به امیّدی که با یاد لب تو

به صبح آرم بشادی یک شبم را

 

ولی هر چند بوسیدم گلت را

دل تنگم چو غنچه هیچ نشکفت

در آن حالت که گرم بوسه بودم

گل سرخ تو در گوشم چنین گفت :

 

گل سرخم مخوان ای عاشق مست

که من پیش لب یار تو خارم

به سرخی گرچه دارم رنگ آن لب

ولی شیرینی و گرمی ندارم!